خواص دیگر جوهر اختیار
عزیزان، در درس گذشته ذکر شد که مخالفان برهان نظم، فاقد جزء بودن خدا را محال می پندارند. همچنین ثابت شد که هرکجا اختیار هست، جوهری فاقد جزء نیز هست که مختار است. لذا اگر به برهان نظم فکر نکنیم نیز مجبوریم بپذیریم باری تعالی که اولین وجود مختار است، بنا به اثباتی که ذکر شد فاقد جزء است و فاقد جزء بودن وجود مختار بحثی عجیب و من درآوردی نیست-هرچند که عجیب بودن دلیل بر بطلان نیست- بلکه هرکجا وجود مختاری هست، الزاماً وجود مختار بدون جزء نیز وجود دارد.
اما درس امروز: به سادگی اثبات می شود که وجود مختار، دارای چند خصلت است که اثبات این چند خصلت، وجود خداوند را برایمان ملموس می سازد.
به اینجا رسیدیم که خداوند در عین اختیار، فاقد جزء است. امّا یک وجود مختار، محکوم است چند صفت را داشته باشد:
1. فهم و شعور: وجود مختار اگر شعور نداشته باشد، چگونه می تواند انتخاب کند؟ مختار بی شعور، دیگر مختار نیست...بلکه وجود تصادفی ست که بی هیچ شعوری عمل می کند. لذا هر وجود مختاری الزاماً صاحب فهم و شعور است.
2. قدرت عمل: وجود مختار اگر عمل نکند چگونه بروز کند؟ وجود، منشاء اثر است و اگر اختیار وجود در هیچ سطحی منجر به عمل نشود، دیگر اختیاری نیست!
اگر انسانی را به بند بکشید و اعصاب حرکتش را هم قطع کنید، باز هم وجود مختار این انسان در حال عمل است. این انسان اراده می کند که از بند رها شود و تصویر خیالی حرکت را در ذهن خود می کشد و این ها همه عمل است. عمل تا اعصاب پیش رفته است؛ ولی از ادامه ی عمل جلوگیری شده است.
حال اگر انسانی فاقد امکان فکر و خیال و اراده باشد، این دیگر مختار نیست.
ممکن است بگویید این ها که دیگر عمل نیستند! تخیل که عمل نیست! بنده در پاسخ می گویم اگر وجود مختار درون ما عملی انجام ندهد، یعنی تغییری ایجاد نکند، چگونه جسم ما منطبق با اراده ی او عمل می کند؟ جسم از کجا می فهمد که هدف وجود مختار درون ما چیست؟
تا وجود مختار ما عملی بر مبنای اختیار انجام ندهد، تا در چیزی تغییری ایجاد نکند، جسم نمی تواند طبق خواست آن عمل کند...چرا که هیچ سرنخی ندارد. پس فکر ما هم از سنخ عمل است که باعث عکس العمل جسم می شود.
بالاخره عمل برای وجود یک الزام است و وجود بر اساس عمل و اثر تعریف می شود. وجود مختار محکوم به عمل است و بدون عملش عدم است نه وجود.
3. علم: وجود مختار عملی را با فهم و قدرت خود انجام می دهد. آیا این وجود نمی داند که چه می کند؟؟ ندانستن به معنی عدم فهم و شعور است؛ چرا که عملی انجام می دهد که نمی داند چیست و این چیزی جز عملکرد تصادفی نیست.
لذا الزاماً وجود مختار، عالم نیز هست.
بیش از این پیش نمی روم که درس سنگین تر از آنچه هست نشود؛ ولی دیدید چطور ثابت شد وجود مختار بدون جزء(بسیط) واقعیت دارد؛ و با وجود این که بدون جزء است، هم شعور دارد، هم علم دارد و هم قدرت عمل دارد؟
و ببینید چگونه خداوند برای این که خود را به ما بشناساند، در ما اختیار قرار داده است تا خود مصداقی باشیم بر وجود بدون جزء مختار صاحب شعور صاحب علم صاحب قدرت؟
«من عرف نفسه فقد عرف ربّه» را به خاطر بسپارید. علی(ع) می فرمایند خودت را بشناسی خدایت را شناخته ای...وجود ما دلالت بر وجود خدا می کند.
فهرست دروس | درس بعدی>> جمع بندی برهان نظم(به تقریر سنّتی)