مرز من و محیط من چیست(2) - شاخص من از محیط
ممکن است از مطلب قبل قلباً قانع نشده باشید؛ لذا بر آن شدم که موضوع را شرح بیشتری بدهم.
ابتدا یک سؤال مطرح می کنم: آیا موی من جزو من است؟ منی که ادراک می کنم؟
قطعاً خیر. موی من دراحساس کردن با من سهیم نیست. موی من جزو محیط من است.
حال فرض کنید ما بدن خود را جزو خودمان می دانیم. چه عواملی باعث شده آن را جزو خود بدانیم؟
این که همواره همراه ما ست؟ موی من نیز هواره همراه من است ولی جزو من نیست.
این که بدن را حس می کنیم یعنی جزو ما ست؟ ما محیط خود را نیز حس می کنیم؛ لذا صرف حس کردن ملاک نیست.
این که اجزای بدن برای ما احساسی متفاوت دارند، مثلاً درد می کنند، یعنی جزو ما هستند؟ در این صورت یعنی اگر به دستمان آمپول بی حسّی بزنیم دست ما از ما جدا می شود؟ یا سؤالی مهم تر: اصلاً این دست من است که حس می کند؟ یا من جدا از دستم حس می کنم و دستم صرفاً یک پیام رسان است؟
پزشکی مدرن این مسئله را صراحتاً حل کرده است: اگر اعصاب دست یک شخص از کار بیافتد، او دیگر نخواهد توانست چیزی را با دست لمس کند. همچنین، با تحریک اعصاب موجود در مقطع بازو، می توان احساس تکان خوردن دست، درد گرفتن دست یا هر چیز دیگری را در شخص ایجاد کرد...حال آنکه اصلاً دستی وجود نداشته باشد!
نتیجه ی این ها چیست؟ این که احساس هایی که به دستمان نسبت می دهیم، الزاماً وابسته به دست ما نیست. این ها مجموعه ای از پیام ها ست که ما حس می کنیم و می تواند به ما برسد-چه دست باشد چه نباشد-. اگر این دست بود که درد را حس می کرد، با قطع شدن دست دیگر شخص نمی توانست درد دست را احساس کند. با این حال مشخّص شده است با تحریک یک سری اعصاب، شخص بدون دست احساس خواهد کرد که دستش درد می کند؛ لذا این شخص است که احساسات را حس می کند نه دست او. دست ما هیچ چیز را حس نمی کند و این ما هستیم که حس می کنیم.
وقتی مسئله ی احساس های دست اینگونه حل شد، آشکار شد که احساس داشتن اعضای بدن نیز ملاکی برای جزو من بودن نیست. تنها چیزی که باقی می ماند مغز است که برای جزو من بودنش شواهدی داریم:
مادامی که مغز زنده است، انسان زنده است و وقتی مغز مرد، انسان مرده است.
با اعمال تغییرات بر مغز انسان، هوش و منش او تغییر می کند.
طبق چنین شواهدی، امروزه بسیاری مغز را عامل هویّت و من اشخاص می دانند و این آگاهی را قطعی می شمارند. جایگاه علم نیز هنوز به نقطه ای نرسیده است تا بتواند آن را مثل مبحث اعصاب دست تحلیل کند و نشان بدهد که هویّت انسان مغزش نیست...امّا راه های دیگری در اثبات هست که فلسفه را مستقل از علم به پیش می برد و ثابت می کند انسان وجودی جز جسم است. حتماً درس های بعدی را مطالعه کنید و شاهد این روش ها باشید!
امّا در همین ابتدا جا دارد نکته ای را شرح دهم: با تغییر دادن مغز، رفتار شخص نیز تغییر خواهد کرد. شاید به سر کسی ضربه ای بخورد و بخشی از حافظه اش را از دست بدهد...امّا این ها دلیل بر این نیست که مغز من جزو من است.
فرض کنید پشت رایانه نشسته اید و در حال انجام یک سری محاسبات هستید. شما از شخصی در اینترنت اعدادی را دریافت کرده و از آن ها جذر گرفته سپس جمع می کنید و نتیجه را به او اعلام می کنید.
ناگهان نرم افزار ماشین حساب کامپیوتر هنگ می کند و شما امکان ذخیره کردن اعداد را از دست می دهید. نتیجه چه می شود؟ دیگر نمی توان اعداد جذر گرفته شده را ذخیره و جمع کرد. باید یخشی از عملیات را ذهنی انجام دهید و سرعت و دقّتتان شدیداً کاهش می یابد.
اگر ماشین حساب کامپیوتر مختل شود و اعداد غلط اعلام کند چطور؟ تمام نتایج غلط خواهد بود. شخصی که اعداد را دریافت می کند چه فکر خواهد کرد؟ فکر می کند شما دیوانه شده اید و دارید چرند و پرند می نویسید و حتّی قادر نیستید یک عمل ریاضی ساده را با ماشین حساب محاسبه کنید!
اینجا رایانه حکم مغز را دارد. حافظه اش مختل شود کار شما مختل می شود. اگر خراب کار کند دیگران می گویند شما دیوانه شده اید و این ها در حالی ست که شما هیچ تغییری نکرده اید.
اگر مغز شما از کار بیافتد دیگر نمی توانید با دیگران ارتباط برقرار کنید و این را دیگران مرگ تلقّی می کنند. این در حالی ست که شما هستید هرچند رایانه تان، ابزار ارتباطتان، نباشد.
فهرست دروس | درس بعدی>> برهان ادراک