چرا ایران از غرب عقب افتاده است؟-ضرورت فلسفه
پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ
بسیاری افراد -حتی افراد متفکر و عمیق- از کاربرد بزرگ فلسفه در زندگی افراد بی خبرند. تا به حال بارها مورد این پرسش واقع شده ام که:
دانشمندان و مهندسان، ساختمان ها، خودروها و دیگر ابزارهای زندگی بشر را فراهم کرده اند. پزشکان سلامت جسمی را تأمین کرده اند و روان شناسان و ادیان سلامت روانی را. نقش فلاسفه این میان چیست؟ فلاسفه چه کار مفیدی انجام داده اند؟
در این راستا ضرورت دیدم که بازتاب فلسفه را در زندگی و امور روزمره ی بشر شرح دهم.
بسیاری افراد نسبت به پیشرفت تکنولوژی غرب در حیرتند. چطور این همه اکتشاف علمی، این همه دست آورد مهندسی در این بازه ی زمانی کوتاه رخ داده است؟
پاسخ شفاف به نظر می رسد: پشت کار و هماهنگی؛ اما این پاسخ سؤال دیگری ایجاد می کند: چرا این پشت کار و هماهنگی امروز در غرب وجود دارد اما در ایران نیست؟
بنده پاسخ این پرسش را تماماً در فلسفه می بینم. انسان ذاتاً حق جو ست و می خواهد اطمینان داشته باشد که برحق است. می خواهد اطمینان داشته باشد عملش همان چیزی ست که باید باشد و در همان جهتی ست که باید باشد. پاسخ این نیاز، فلسفه است.
در ایران، دین پیامش گنگ به نظر می رسد. نمی دانی باید چقدر کار کنی، چقدر عبادت کنی، چه تفریحی صحیح است، چه کاری در اولویت است...سبک زندگی اسلامی نامشخص است. آنچه نیز از دستورات دین مشخص است، پایه ی عقلیش نامشخص است یا دلایلش مبهم است. از منظر دینی آنچه وجود دارد یک اعتقاد قلبی ست به حقانیت دین که چندان محکم هم نیست؛ و دستوراتی که چگونگی و دلایل و اولویت هایشان مبهم است. تا همینجا شاهد یک زخم عمیق در پیکره ی زندگی افراد هستیم: سرگردانی اعتقادی و رویکردی. متأسفانه همینجا تمام نمی شود. این ها مربوط به دیروز ایران بود؛ دیروزی که در آن تهاجم فرهنگی شدید نبود؛ دیروزی که تهاجم فلسفی نبود. امروز بر زخم مذکور، چرکی سنگین نشسته که قرار را از ملت ربوده است. ملتی که چارچوب فکری دقیقی ندارند، و همان چارچوب مبهمشان هم پایه ی عقلی محکمی ندارد، به مدد رسانه ها در معرض بیان ناقصی از سبک زندگی غربی قرار گرفته اند. حال با یک دنیای دیگر رو به رو هستند...دنیایی که چارچوب های ذهنشان را رعایت نمی کند و ظاهراً دنیای خوبی هم هست...خودشان باشند یا از شخصیت های فیلم هایی که می بینند تبعیت کنند؟ دیروز در دل تردید داشتند؛ امروز رسماً حیرانند.
وقتی فضای اعتقادی و عملی جامعه مغشوش باشد، حقیقت در ابهام قرار می گیرد و وجدان ها در حیرانی درد می گیرند و افراد احساس عدم امنیت می کنند و رفتارهای متناقض از افراد سر می زند و دروغ و فساد در سایه ی ابهام حق توجیه می شود و چنین می شود که امروز در ایران شاهدیم.
در مقابل در غرب چه می گذرد؟ آن ها دوره های مختلفی از فلسفه را گذرانده اند و امروز به این قطعیت رسیده اند که تجربه گرایی حق است. از وقتی به دنیا می آیند مسیرشان مشخص است: اعتقاد به خدا یک پدیده ی قلبی ست و فردی؛ و آنچه در عمل صحیح است اعتماد به علم است و ما باید پشت کار داشته باشیم زیرا تنها تلاش ماست که زندگی مان را پیش می برد؛ و باید با هم همکاری کنیم زیرا کمک ما به دیگران مقدمه ی کمک دیگران به ما ست؛ و هر تفریحی بخواهیم می توانیم انجام دهیم به این شرط که به دیگران آسیب نزنیم؛ و... . قوانین شان کاملاً منطبق بر فرهنگشان است و رسانه شان فرهنگشان را ترویج می کند و فلسفه شان منطبق بر اهداف و قوانین و فرهنگ، نگرش شان را تقویت می کند. در چنین جامعه ای افراد با وجود بی خدا بودن چندان سرگردان نیستند و در کارشان به توفیق می رسند.
ممکن است بگویید آنچه خیلی مهم است رسانه و قوانین است که منطبق با نگرش افراد باشد و فلسفه یک بحث حاشیه ای ست؛ در حالی که منشاء رسانه و قوانین غرب، فلسفه اش است.
در همین ایران چه وقت رسانه و قوانین تغییر خواهد کرد؟وقتی نگرش مسئولین تغییر کند. تغییر نگرش مسئولین تابع چیست؟ تابع فلسفه است. چه چیز جز یک نظام عقلی منسجم می تواند افکار افراد را متحد کند تا در یک مسیر گام بردارند؟ از هم گسیختگی عملکرد و رویکرد افراد به دلیل نداشتن فلسفه است. خوب دقت کنید:
غیر از این است که قطعیت نداشتن در مسیر -هرچند مسیرحق باشد، باعث خمود و افسردگی می شود؟ غیر از این است که وقتی جامعه در تردید باشد شاهد هوسرانی افراد هستیم به جای کار کردن؟ ما که تا این حد در برابر عقاید گوناگون قرار گرفته ایم، چه چیزی جز عقلانیت می تواند ما را در راه حق ثابت قدم کند تا به توفیق برسیم؟
۹۵/۰۲/۲۳