تکامل و فطرت: چرا فطرت انتقاد ناپذیر است؟
برخی فطرت را نه یک پایه ی محکم عقلی، بلکه یک پدیده ی بی هدف و نامعتبر می دانند. داروینیست ها -تکامل باوران بی خدا- معتقدند:
فطرت انسان طی میلیاردها سال، از ابتدای آفرینش جانداران شکل گرفته است و این شکل گیری کاملاً بی هدف و در دستان طبیعت بوده است.
موجوداتی با گرایش ها و اعتقادات مختلف ایجاد شده اند و از میانشان آن هایی باقی مانده اند که اعتقادات و گرایش های مناسب تری برای بقا داشته اند.
موجودات بسیار دل رحم منقرض شدند، چرا که برای بقا خشونت لازم است. موجودات تکرو نیز در بسیاری گونه ها به تدریج منقرض شدند، چرا که برای بقای بهتر همکاری لازم است.
امروزه ثابت شده است که اعتقاد به وجود خدا برای سلامت انسان و بقای نسلش مفید است؛ لذا جای تعجّب نیست که اعتقاد به وجود خداوند فراگیر است: اعتقاد به وجود خدا در ژنتیک انسان بقا یافته است تا نسلش را حفظ کند.
از نظر داروینیست ها، خدا یک توهّم فطری ست که اعتقاد به آن، به حفظ نسل انسان کمک می کند. به صورت عام تر: از نظر داروینیسم بدیهیات فطرت مجموعه ای از واقعیّت ها نیست؛ بلکه مجموعه ای از اعتقادات مفید برای بقای نسل است که ممکن است هیچ انطباقی با حقیقت نداشته باشد.
امّا مشکل کار داروینیست ها کجاست؟ مشکل از بی سر و ته بودن نحوه ی استدلال آن ها ست!
پایه و فرض داروینیست ها چیست؟ هر استدلالی یک فرضیاتی دارد. فرضیات داروینیسم چیست؟ این که علم تجربی صحیح است. صحّت علم تجربی از کجا حاصل شده؟ از پیش بینی های صحیحش. پیش بینی صحیح بر چه مبنایی باعث اعتبار می شود؟ بر مبنای استقرا. آیا استقرا اثبات پذیر است؟ به گفته ی خود تجربه گرایان خیر. پس چیست؟ یا بدیهی ست یا ریشه در بدیهی دارد.
تا اینجا مشخّص شد که دانشمندان حداقل یک اصل بدیهی را قبول دارند و بر پایه ی آن بنای داروینیسم را چیده اند.
حال هدف استدلال این ها حول فطرت چیست؟ این که صحّت بدیهیات را زیر سؤال ببرند.
یک بار دیگر از نو به قضیه نگاه می کنیم: یک عدّه صحّت یک اصل بدیهی را پذیرفته اند و حال تلاش می کنند بر مبنای این اصل بدیهی، در صحّت تمام اصول بدیهی شک کنند و همان اصل را زیر سؤال ببرند. آیا چنین چیزی معقول است؟ ما تنها یک روش اینچنینی می شناسیم که پاسخگوست و آن برهان خلف است. برهان داروینیسم برهان خلف هم نیست. واقعا جالب است!
یک اصل بدیهی فطرت را به استحکام پذیرفته اند، بعد اعلام می کنند "بدیهیات نامعتبرند". اگر بدیهیات نامعتبرند، پس استقرا هم نامعتبر است...چرا خودمان را گول بزنیم؟؟
واقعیّت این است که دانشمندان "استقرا" را تنها به دلیل بدیهی بودن و این که ذاتاً آن را قبول دارند، زباناً نیز پذیرفتند. آنگاه با نظریه ی داروین به این نتیجه رسیدند که بخشی از فطریات انسان و بدیهیات ذاتی او احتمالاً در تکامل ایجاد شده اند. در این میان، برخی این را نشان عدم صلاحیت و قطعیت بدیهیات فطری دانستند. یک سری جریان های سیاسی، این عدم قطعیت را بر روی اعتقاد به خدا متمرکز کرد و گفت: خدا توهمی ست که در ژن انسان رسوخ کرده است.
تمام این ها در حالی ست که حتی اگر داروینیسم را چشم بسته بپذیریم و فطریات را کم اعتبار بدانیم، هیچ چیزی در استدلال های ما متزلزل نمی شود. داروینیسم تمام فطریات را با هم زیر سؤال می برد و لذا تمام بدیهیات ما و بالطبع، خود داروینیسم اعتبارشان کم می شود. هیچ برتری در این بین ایجاد نمی شود و بدیهیات، با وجود اعتبار ناقصشان، معتبر ترین گزاره های زندگی ما هستند؛ چرا که آنچه بدیهی نیست، از بدیهی نتیجه شده است و لذا اعتبارش از بدیهی کمتر است.
امّا جمله ای ورای این صحبت ها: آیا داروینیسم قطعی ست؟ خیر. شواهد زیادی نقصان داروینیسم را اعلام می کند.
حال که داروینیسم قطعی نیست، آیا یک گزاره ی غیر قطعی می تواند یک گزاره ی قطعی را متزلزل کند؟ خیر. لذا بدیهیات ذرّه ای از ارزششان کاسته نمی شود.